نوشته شده در تاریخ 87/4/7 ساعت 12:15 ص توسط محسن ملکی
هر سپیده دم آدینه پنجره چشمانم را می گشایم و به انتظار آمدنت وضو می گیرم و به نماز می ایستم و دعای عهد تو را برای میثاق و عهدی دوباره می خوانم .
غرق در یادت می شوم آنگاه که می گویم"یا مولاتی یا مولاتی ادرکنی ادرکنی" شبنم اشکهایم یارای ایستادن دوباره را ندارند
و آهسته و آرام از گوشه چشمانم فرو می ریزند و به روی گونه هایم راه می افتند آنها نیز از این انتظار خسته شده اند و به راهی بی پایان می روند .بغضی راه گلویم را می بندد،ناگاه دلم می لرزد و ذهنم غرق در رویاهای شیرین آمدنت می شود به خود باز می آیم و خورشید نیز برای استقبال آرام آرام از پشت کوه ها خود را به اوج می رساند تا قبل از آمدنت به استقبالت آمده باشد.نورش همه جا را در بر می گیرد و بر بیداری منتظرانت می افزاید .دلم گرفته چرا؟ مستحق به چه گناهیم که نمی آیی!به گناه بی گناهی یا عذاب بی وفایی!هر روز عهدم را با یاد تو پیوند می دهم و زمزمه ای بر لبانم جاری می شود سرمست از واژه ظهور می شوم،شاید این ساغر غریب تشنگانش را سیراب کند و عطش شان را فرو نشاند