در کدامین شب کوفه باز خواهی گشت؟
در کدامین اوج
در کدامین عروج
چشم به راه آمدنت،
در پس تمامی دریچه های زمین ایستاده ام
چقدر دلم تنگ شده است!
و چشم هایم چه بزرگ شده اند!
و نطفه یک سؤال که در سرم بارور می شود!
پس تو کی می آیی؟
تو ای وسعت بیداری
ای همه دریایی،
که دلم لبریز از عطش های بیابانی است.
اگر او را ببینم
جسارت گفتن؟! دیدن و پرواز ... فقط همین
اگر او را ببینم به او می گویم:
دریا به دریا،
کوه به کوه، صحرا به صحرا
در انتظار تو پیمودم
اگر او را ببینم به او می گویم:
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
اگر او را ببینم به او می گویم:
بابی انت و امی فداک
اگر او را ببینم به او می گویم:
چه بگویم ؟ باید از غم نگفتن ها گفت...
اگر او را ببینم به او می گویم:
مولای من اکنون این دل های مشتاق در انتظار عدل توأند.
در انتظار جوانه زدن کلمه حق، ای ستاره عدل بیا و چشم دلمان را به قدومت روشن کن .
اگر او را ببینم به او می گویم:
... جمعه ها صدها نگاه بر آسمان خیره می شوند.
جمعه ها هزاران دل منتظر، از شوق به سرآمدن انتظار، در قفس تنگ سینه برایت می تپند.
ای صاحب جمعه ها! بیا و دلتنگی غروب جمعه ها را بر طرف ساز.
اگر او را ببینم به او می گویم:
بیا که علوم، سرگردان سر برآوردن هستند، امّا نمی دانند مسیر و صراط کجاست؟
اگر او را ببینم به او می گویم:
ای راهبر انسان های در راه مانده! در ساحل پیروزی چشم به راه توییم و فریاد می کشیم که: مهدیا ... بیا
اگر او را ببینم به او می گویم:
به تو می اندیشم
من در این تنهایی
به تو می اندیشم
بی تو در تک تک گل های بهار
بی تو در زمزمه بین گل و سبزه و آب
به تو می اندیشم
بعد تو؛
یک یک گل ها خشکید
بعد تو کاج بلند،
صبحگاهان به صدای خوش باد،
هیچ لبیک نگفت
و قناری در باغ،
مرد در گوشه سرد و تاریک
و درخت گل سرخ،
قهر کرد با همه اهل زمین
به تو می اندیشم!
کاش می شد که سرانجام تو را می دیدیم
و تو با عطر گل یاس به ما می گفتی
که محبت زیباست
که درخت گل سرخ
هر کجا
می تواند باشد
و گل شادی هر سو
تا ابد زنده و شاداب
می زند گلبرگی
بر سر دخترک شاه و فقیر
و زمان خوبی
تا ابدیت جاریست
کاش می شد که سرانجام
تو را می دیدم .
به تو می اندیشم