برای تعجیل در ظهور اقا و سلامتی ایشان صلوات فراموش نشه اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
بازدید امروز : 104
بازدید دیروز : 26
کل بازدید : 483210
کل یادداشتها ها : 738
اشتیاقی بزرگ در جانمان نشسته. آل محمد علیهم السلام مثل خورشیدند... هرگز خاموش نمیشوند!
پیمان با خورشید، پیمان با یک عمر جاودانگیست...
میخواهم این احساس عمیق دوستداشتن تو را زیر لبهایم پنهان نکنم، و پرندهی درونم را در سراسر عالم به پرواز درآورم، همه بدانند تـــو امام مـــا شدی...
میدانی همین دیشب از خدا چه خواستم!؟
خواستم حالا که نمیبینمت در لحظههای من مدام تکرار شوی... تکــرار...
ما محتاج نبض نگاه توایم... بیش از این چشم به راهمان نگذار...
.
.
.
.
.
.
.
دلـم میگیرد! وقتی از "تو" مینویسم و "همه" میخوانند به جز "تو"...
صحبت امروز و دیروز نیست...
صحبت یک عمر انتظار است که هفتههای ما اینگونه پریشان شدهاند!
ما از همان وقت که در گوشمان آرام اذان زمزمه کردند و اقامه، آموختیم زمین خدا هیچوقت خالی از حجت نیست...
گـــرفـــتـــارتـــ شـــدیـــمـــ...
حالا هم هر وقت نام تو بیاید، تمـــام قد میایستیم...
دلتنگ بشویم، سر روی شانههای دعای فـرج میگذاریم...
و وقت تنهایی، پرتو نگاهت را که حفرههای روحمان را گرم میکند، خوب حس میکنیم...
ما پشت این میلههای انتظار، تاریک، خسته و چشم به راه ماندهایم.
خورشید را کنار بزن!
.
.
.
.
.
.
فقط التماس دعـا، همین!
خسته که میشوم، مینشینم روبروی خدا که همه جا هست...... و سفرهی دلم را پهن میکنم...
خودت بگو: گرهی این فراغ را کجا ببرم؟
آخر صفـر است، سراسیمه دلم را میبرم آن دور دورها... مینشانم روبروی آن گنبد سبز، روبروی بقیع...
دوباره برمیدارم میآورم همین حوالی، مشهدالرضا و همه جا فقط من چکهچکه آب میشوم...
فراغ تقصیر تو نیست...... من دور شدهام...
اما دلم قرص است به این که دنیا تمام نمیشود تا تو نیایی...
.
.
.
.
.
.
.
خدایا! بفهمان که بیتو چه میشوم، اما نشانم مده...
به واژهها التماس میکنم رهـــــا شوند و حجم دلتنگی روزهای انتظار مرا به تو برسانند، حریفشان نمیشوم که......... نمیشوم...
واژهها هم چلـهنشیناند...
حکایت مــا و حسین علیه السلام حکایت عطش است و آب... حسابش را بکن... آبــــــــ نبــود...
قصهی این جمعههای سر به گریبان مـــا و تــو هم حکایتی است...
نه که عادت کرده باشیم به نبودنت! خدا آن روز را نیاورد...
گاهی کلافه میشویم. دست خودمان نیست... تو را گــــــــم کردهایم...
{دعای شمایان معجزه میکند... التماس دعا}
چه میکنی روزگار؟
میخواهی در این سرمای زمستان بنشینیم و دلتنگیهایمان را برای هم تعریف کنیم... هم تو آرام شوی، هم من...؟
اصلا! بیا به خودمان خیره شویم...
بعضی، دنبال نشانهی ظهور میگردند! بعضی دیگر نشستهاند ببینند موعود کی میرسد؟ بعضی هم فقط دعا میکنند!
اما "انتظـار" یعنی "بندگی خدا"، یعنی "تلاش"، یعنی "امید". ببین من و تو چه کردهایم!؟
.
.
.
.
.
هرجا رنجاندند... "لبخند" زدم... گمان کردند "درد" ندارد، "عمیقتر" زدند ضربهها را...
{موفق و پیــ باشید ــروز...}
همیشه کسی در من فریاد میزند: "بیتابی نکن، میآید!"
تو که میآیی تا دلپریشانی ما را آرام و قرار شوی...
تو که میآیی تا بساط دروغ را برچینی و خودبینان سرکش عالم را نابود کنی...
تو که یاریکنندهی حقی...
"پس تو کجایی...!؟"
ما همهی اعتبارمان را مدیون نگاه مهربان و آسمانی توایم.
دعا کن در حصار فراموشی مدرن، رد پایت را گم نکنیم یک وقت...
در این حکایت "فراق" ما تمام شدیم... خاصیت "عشق" این است...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
{کنار دریایی بیشتر برای دلم دعا کن... دریایی شود!}
احساس جاری میشود در چشمهایم وقتی صدای آب، دلتنگی فراق را در جانم تازه میکند.
ما دلمان را قرص کردهایم به حضور تو. حتی اگر تمام سلامهای ما هم بیپاسخ بمانند... که نمیمانند......... ما هم خدایی داریم.
همان خدایی که وعدهی آمدن تو را به ما داد...
همان خدایی که خواست شما پاک باشید و مطهر...
ضجههای عقربههای ساعت کشندهاند، مخصوصا جمعه وقت غروب!
پس تو کجایی بیایی همهی ما آدمها شبیه هم شویم...
زلال، روشن، آرام...
کاش میدانستم!؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
خـــدایا!
آن کــه بــه تــو پنــاه آورد، خــوار و درمــانده نیسـت...
{التماس دعا}