برای تعجیل در ظهور اقا و سلامتی ایشان صلوات فراموش نشه اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
بازدید امروز : 53
بازدید دیروز : 20
کل بازدید : 497269
کل یادداشتها ها : 738
به انتظار تو دل بر سر نگاه نشست
که رُخ نهفتی و جان بر سپند آه نشست
به باغ یاد تو تا در شوم به گل چیدن
به شاخسار نظر،قـُمری نگاه نشست
تو چون سپیده نتابیده از دریچه بخت
به دامن سحر،آیینه پگاه نشست
از آستانه خورشیدی تو در پرواز
همای نور که در آشیان ماه نشست
درآ درآ که مرا درد انتظار تو کُشت
به انتظار،که این کشته بی گناه نشست
به آب تیغ مگر سر کشد ز گلبُن داغ
قتیل عشق تو چون غنچه عذر خواه نشست
به موج ،طعمه توفان شدیم همچو حباب
به جرم نخوتمان ،باد در کلاه نشست
به کام منتظران ای فروغ جاویدان
طلوع نام تو در جام صبحگاه نشست
به آرزوی جمالت جهان بخلوت راز
گزید خانه و بر روزن نگاه نشست
مشفق کاشانی
تو صد مدینه داغی،تو صد مدینه دردی
یتیم می شود خاک،اگر که برنگردی
تمام شب بیفتاد صدای زوزه باد
چه بادهای سردی،چه کوچههای زردی
دو کوچه آن طرفتر بپیچ سمت لبخند
شکوفه می فروشد بهار دوره گردی
کسی میآید از راه،چه ناگهان چه ناگاه
خدای من چه روزی؟خدای من چه مردی
از آسمان چارم،مسیح بازگستهست
زمین ولی چه تنهاست ،مگر تو باز گردی
علیرضا قزوه
باز هم برادرم ،خیره گشتهای به دور
در نگاه خیرهات موج می زند غرور
ای همیشه منتظر،ای همیشه در خزان
باز مثل هر روز ایستادهای صبور
امتداد راه را تا افق نظاره کن
قاصدی از این مسیر می کند شبی عبور
قاصدی که روشن است از دو چشم آبیاش
بیکران یک نگاه،لحظههای یک ظهور
علیرضا قاسمی فر
می رسی سپیده به دوشت، می شود تمام جهان سبز
پیش رو افق در افق سرخ ،پشت سر کران به کران سبز
خاک زیر پای تو روشن باد با نگاه تو آتش
می شود به وقت وضویت چشمه چشمه آب روان سبز
ابر می رسی که بباری بر فراز گمشده گل
در نگاهن آینه جاری می شود زمین و زمان سبز
در طنین خسته ناقوس می رسی به دست تو فانوس
باز هم به گوش درختان می رسد صدای اذان سبز
تا در آسمان دلی سرخ می وزد به نام تو شعری
می شود به رنگ درختان ناگهان قیام زبان سبز
شعر می زنی گل خورشید! از همان کرانه شرقی
در پی ات روانه چو دریا دریا لشکری درفش و نشان سبز
محمد ضیاء قاسمی
تشنه را عطش نمی کُشد،فکر آب می کُشد مرا
جمعه های سرد و بی طلوع، این سراب می کُشد مرا
بس که ندبه خوانده نای من،صبح خسته از صدای من
بس که چشم باز مانده ام ، حرف خواب می کُشد مرا
عاشقی قطره ای چو من، آن هم عشق ِروی مهر وماه
من کجا و عشق او کجا، آفتاب می کُشد مرا
هر گناه و هر خطای من، ثبت شد میان یک کتاب
چون شنیده ام که خوانده ای ،این کتاب می کُشد مرا
هر قنوت و هر دعای عهد ،خالصانه محض روی تو
گوئیا حساب کرده ای، این حساب می کُشد مرا
وعده های داده تو را ،جمعه جمعه ثبت کرده ام
از ثواب منتظرنگو!این ثواب می کُشد مرا
مریم عربلو
با سادگی از دور می آید،با آب با آتش
با لهجه ای مهجور می آید،با آب با آتش
با جاری یک رود در سینه،با آه و آیینه
با زخمهای شور می آید،با آب با آتش
با نغمه های شعر مهتابی،دیرینه و آبی
با آرزوها جور می آید،با آب با آتش
با هدیه های کیفر و زنجیر،با گندم و انجیر
با آیه های نور می آید،با آب با آتش
با قصه آرام آینده،یک دست تابنده
با نی لبک از طور می آید،با آب با آتش
سبز و صمیمی بی ریا بی رشک،پاکیزه همچون اشک
با سادگی از دور می آید،با آب با آتش
شاهین عبدلی
صدای سبز تو را می خواهد،سکوت زرد زمین ای باران!
کویر شد همه جنگلهاش،خودت بیا بین ای باران!
نسیم نوحه گر آمد نالید،غم از صدای خوشش می بارید
که در نبود تو باید خواندن،ترانه های حزین ای باران!
"به دستهای فقیرم بنگر!بیا و باز شکوفایم کن!"
چه غمگنانه ولی می گوید،درخت با تو چنین ای باران!
سراب مثل دروغی زیبا،از انحنای افق می جوشد
تو صادقانه ولی می باری،بر این زمین به یقین ای باران!
چه ابرهای سرورانگیزی!چه رعدهای غروانگیزی!
به زیر گام تو دیدن دارد، زمان فتح زمین ای باران!
حمید رضا شکارسری