برای تعجیل در ظهور اقا و سلامتی ایشان صلوات فراموش نشه اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
بازدید امروز : 31
بازدید دیروز : 26
کل بازدید : 483137
کل یادداشتها ها : 738
یار با قصه اندوه نهفتن تا کی؟
بار این رنج کشیدن و نگفتن تا کی؟
صبر ایوب خجالت زده از صبر من است
بر این صبر ندیدن و نچیدن تا کی؟
غصه حسرت این میوه به دلها مانده است
جای شادی تو در غم به تماشا تا کی؟
من که از صبر به جز رنج ندیدم هرگز
رنج مزدیست که از صبر دهندم،تا کی؟
بخدا خسته شدم از همه چی من یاران
غم به دل ،خنده کنان ،روی گشودن تا کی؟
سلطان وطن پرست از کرمان
دلم تنگ است چه گویم؟ یار من کو == غروب جمعه آمد یار من کو؟
نمیدانم کجا میگردد آن یار == چرا نآمد خبر آن یار من کو؟
عجب هجران یار بی انتها شد == دیار یاوران آن یار من کو؟
به او گویم فرج کی گردد آغاز؟== شود شامم سحر؟ ای یار من کو؟
بگفتا: بار عصیان ات حجاب است == چرا هر دم بگوئی یار من کو؟
ترا ترک گنه راه وصال است == در آن صورت - من * آیم - یار من کو؟
مژده ده که از عالم بالا خبر آمد کز جیب افق کوکب اقبال برآمد
شب بار سفر بست و همایون سحر آمد نازل ز سماء آیه فتح و ظفر آمد
بر منتظرین مژده بده منتظر آمداز مهد بقا مهدى ثانى عشر آمد
کو حجت حق حامى دین ماء معین است چون خلد برین از قدمش روى زمین است
امشب ز کَرَم حق گُهرى داد به نرجس وز برج ولایت قمرى داد به نرجس
خوش باش که حق بال و پرى داد به نرجس برخیز که زیبا پسرى داد به نرجس
کز شرم رخش شمس و قمر خانه نشین است چون خُلد برین از قدمش روى زمین است
تا جلوه نما دلبر جانانه ما شد آکنده دل از نعره مستانه ما شد
تا نور رخش رونق کاشانه ما شد دیوانه مهدى دل دیوانه ما شد
کو فخر بشر حامى قرآن مبین است چون خلد برین از قدمش روى زمین است
او آمده از پادشهان تاج بگیرد تاج از سر کیخسرو و لیلاج بگیرد
با تیر دل خصم خود آماج بگیرد با عدل و عدالت ره تاراج بگیرد
قنداقه او جاى به معراج بگیرد دست من دلخسته محتاج بگیرد
کو خلق جهان را به خدا یار و معین است چون خلد برین از قدمش روى زمین است
در پانزده ماه گرانمایه شعبان آمد به جهان جان جهان خسرو خوبان
شد ماه ز انوار رخش سر به گریبان وز مقدم او نعمت حق گشت فراوان
شاهى که خدا حجت خود خوانده به قرآن از دامن نرجس شده چون ماه نمایان
خشنود دل فاطمه در خلد برین است چون خلد برین از قدمش روى زمین است
او آمده از بهر نجات بشریّت از ورطه کبر و حسد و بخل و منیّت
یکسان بکند مشربه شاه و رعیّت نابود کند منکر حکم احدیّت
پاینده کند پرچم سرخ علوییّت جاوید شود دین خدا تا ابدیّت
کو مظهر فتح و ظفر و نهضت دین است چون خلد برین از قدمش روى زمین است
عالم ز قیامش به خدا قایمه گیردبا آمدنش ظلم و ستم خاتمه گیرد
از راه کَرَم آید و دست همه گیرد وز نهضت او رحمت حق واسعه گیرد
اَکناف جهان ز آمدنش همهمه گیرداو آمده تا داد دل فاطمه گیرد
کو زاده زهرا پسر حبل متین است چون خلد برین از قدمش روى زمین است
اى یوسف زهرا پسر شاه ولایت اى آن که ز موى تو کند شام حکایت
بر ما نظرى کن ز ره لطف و عنایت تو شاه شهانى و شهانند گدایت
«ژولیده» زند صبح و مسا دم ز ولایت تو جان جهانى و جهانى به فدایت
باز آى که دل با غم و اندوه قرین است چون خلد برین از قدمش روى زمین است
" ژولیده نیشابورى"
این روزها نیستم ، یعنی هستم !
آنجا که باید ، نیستم !
شما هم چراغ باشید ، می آیم ...
همین روزها
...
آقا ســـــــــلام ، باز منـــــــم خاک پایــــتان
دیـــوانه ای که لک زده قلبــــش برایــــــتان
یک کاغـــذ برهنه ی بی مهر و پاکت است
این بار نامــــه ام به تو اتمام حجـــت است
این بار مثنـــوی ست غـــــزل در غم تو مرد
از بس به انتـــــــظار نشست و فریب خورد
در این کلاس ســــرد حضور تو واجب است
این بار چندم است که استاد غایب است؟
دیگر نه ندبــــــه فایــــده دارد نه انتــــــظار
آقا تــــو را به روح غـــــــــــزل هی مرا نکار
این جمعه هم گذشت، نیامد خبـــــــر ز تو
گشتم ولی نبــــــود نشان و اثــــــــــر ز تو
نرگس شکفتــــه است تو را داد می زنـــد
آقا بیا که فاصـــــله فــــــریاد می زنــــــــد
دیشب ستاره سوخت، غزل مرد، گل برید
تا کی به انتظار تو هر جمعه صد شهیــــد؟
این روزها زمیـــــن و زمان زار می زنــــــــد
آیینـــــه سر به سینه ی دیـــــــوار می زند
باران ، غـــــــــرور پنــجره را خیس می کند
اینجا فرشــــــته سجده به ابلیس می کند
تلخ است طعم هر چه غــــزل در گلوی گل
بر باد رفتــــــــــه غنـــــــچه ی پر آرزوی گل
این روزها نمی شــــــــــــود اندوهگین نبود
دلــــــواپس نهایــــــــت تلخ زمیــــــــن نبود
تب کرده مادرم ز غمت مدتـــــی مدیـــــــد
هذیان مادرم شده « آقا خوش آمدیــــد »
امشب دلم هوای تو کرده ست، بد رقـــــم
من جمعه ها عجیب پریشان و عاشقــــــم
آقا ! به حرمــــــــــت نفـــــس اطلسـی بیا
در اضطراب ثانیــــــــــــــه ی بی کسـی بیا
امشب دلم عجیب تو را درد می کشـــــــد
دستم مدام واژه ی « بر گرد » می کشـد
ماهم! اگر تو دیر کنی دل نمی تپـــــــــــد
دیگر دقیقه رد شده از ساعت نــــــــــــــود
این جمعه هم دوباره دلم در غمت شکست
مادر برای آمدنت نـــــــــــــــذر کرده است :
سیصد هزار شاخـــــه ی نرگس بکارد و ...
سیصد هزار قطـــــــــره ی شبنم ببارد و ...
من سیــــزده ترانـــــــــــــــــه بگویم برای تو
من، دختـــری که گم شده در های های تو
حالا به پای مثنـــــــــوی ام سجده می کنم
خود را برای تا به ابـــــد بنــــــــــده می کنم
امضاء : دو چشم خیس و دلی در هوایتـــان
دیوانه ای که لک زده قلبش برایتــــــــــان...
شاعر: منتظری نا شناس
ای زیباترین واژهها در برابرت بی ثمر.ای رخشانترین ستارهها درقیاس تو بی فروغ.ای بهارجان!ای غایت امیدِ امیدواران
بیا،بیا که در عطش دیدارت از هر جرعه وصالت کام گیرم.
بیا،بیا که جان مرده خود را به نسیم حضورت جان بخشد.
بیا،بیا که جان مرده خود را به نسیم حضورت جان بخشد.
بیا،بیا که منتظرم ولی نه آن منتظری که چشم از راه منتظر خود برگیرد به بهانه خستگی، که نه خستگی در من راه ندارد چون تویی بهانه انتظار منی مولایم ،مقصود دلم !باز آی که چشمانم به انتهای افق انتظار تو خشکیده مانده،اما بدان تا آمدنت حتی لحظهای به زنده بودنی جز با یاد زیبای تو نخواهم اندیشید پس بیا ،بیا حتی اگر من لایق دیدار تو نباشم ولی به حرمت این انتظار مقدس زودتر بیا ...بیا